ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

کارهای عقب افتاده

سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۲۷ ق.ظ

هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی ناخن گیر دستم بگیرم پشت میز اداره جورابامو در بیارم و ناخنهای مثل دسته بیل پاهامو بگیرم. خیلی حرکت ضایع ایه. ولی چاره دیگه ای ندارم.

تو خونه آدی (آدرین) اجازه هیچ کاری رو بهم نمیده. تازه بعد ناخن گرفتن یاد سبیلهام افتادم نخ گرفتم یه سرشو بستم به انگشت شصت پام و یه سر دیگه رو پیجوندم تو دستم و شروع کردم بند کردن سبیلام. بعله دقیقا همینجا. پشت میز اداره ام.

چرا چایی نمی یارن برامون. ماه رمضون نزدیک شد و من دوباره غصه م گرفت.

در مورد عشق مامان (آقا آدی ) اینو بگم که یک هفته پیش مادرشوهرم میمونه و یک هفته پیش مادرم.

البته مادرم می یاد خونه ما بچه رو نگه میداره. برای هفته هایی که نوبت مامان من هست پرستار بچه گرفتم. که هر دو با هم بچه رو نگه دارن. چون مامانم به تنهایی از پس این سرتق بر نمی یاد. پسری یه لحظه هم ی هجا بند نمیشه. همش در حال راه رفتن و شیطونی کردنه.

به شدت ددریه. عاشق بیرونه. بنظرتون به کی رفته؟

اون 9 ماهی که اداره نمی اومدم هر روز میرفتم بیرون. هر روز به یه بهانه ای. تحمل خونه موندن و بچه داری رو نداشتم. میرفتم اینور و اونور پلاس میشدم که هم یکمی استراحت کنم هم بچه مو نگه دارن یکمی نفس بکشم.

من بعد زایمانم خواهر شوهرم 10 روز خونمون موند و کمکم کرد بچه داری کنم. البته چون پسر فوق شیطونش هم باهاش بود خیلی به اعصابم فشار اومد. اصلا تحمل بچه شوندارم. حال خودش زیاد خوب نبود.

خواهر شوهر من قبل از عید سال 97 حدود 100 کیلو وزنش بود هیچ رقمه پایین نمی اومد. رفت معده شو جراحی کرد که بتونه وزنشو کم کنه. بعد عمل تا یکماه روزانه فقط چند قاشق نوشیدنی میخورد. همه ش هم بالا می اورد کلا حالش خیلی بد بود ولی وزنش خوب پایین اومد من اون موقع باردار بودم. و بسیار متعجب از اینکه چرا با خودش همچین کاری کرد. برای عید هم که اومده بود اینجا اصلا نمیتونست غذا بخوره. یه لقم هیر سفره غذا میخورد سریع میرفت دستشویی بالا می آورد.

حالا کم کم تا تیر ماه که وقت زایمان من بود بهتر شده بود. تا اینکه تو اون 10 روزی که پیشم بو دباز حالش بد بود. همش تهوع داشت و بی حال بود ولی به کارهام میرسید.

بعد از 10 روز برگشت کرج و رفت پیش دکترش که چرا حالم خوب نمیشه بعد از 5 ماه بعد عمل.

میدونین دکتر چی گفت؟

گفت تو کجای کاری خانم. این تهوع اصلا ربطی به عملت نداره تو بارداری.

بعله. ناخواسته باردار شده بود. همه خیلی از بارداریش ناراحت شده بودن. چون اصلا شرایط بارداری رو نداشت. خودش هم بچه نمیخواست.

من میگفتم خب پس چرا نمیندازه بچه رو؟

جواب درستی نگرفتم. بچه رو نگه داشت تنها امیدش این بود که دختر باشه. چون یه پسر 11 ساله داشت. این دفعه دیگه دختر دوست داشت.

تو هفته 18 رفت سونوگرافی بچه ش پسر بود. بازم همه ناراحت شدن.

خلاصه اینکه بچه ش تو بهمن ماه بدنیا اومد با وزن 3 کیلو. خوب بود بنظرم با اون شرایط غذا خوردنش وزن بچه نرمال بود.

الانم بچهش 2 ماهشه. بانمکه. بعد از زایمانش مامانش رفت کرج 40 روز پیشش موند.

نگم که تو اون 40 روز چقدر به من سخت گذشت. چون خیلی رو کمک مادرشوهرم حساب میکردم و واقعا خیلی کمکم بود بعد رفتنش برای اولین بار مجبور شدم خودم پسری رو ببرم حموم. اصلا کار سختی نبود نمیدونم چرا اینقدر از اینکار وحشت داشتم.

به هر حال الان خواهرشوهر هم نی نی داره. و من .....

به شدت از بارداری ناخواسته میترسم. به شدت نسبت به این قضیه فوبیا دارم. بچه همین یه دونه برام کافیه.

بعد زایمانم یه بار مشکوک به هپاتیت شدم چه داستانایی که نداشتم سر این قضیه بعد فهمیدم اشتباه بود. بعدش کیسه صفرام سنگ آورد و مجبور شدم جراحی کنم و یه شب بیماستان بخوابم. بعدش هم مراقبتهای خودم و بچه چقدر بهم فشار فشار آورد.

جالبه که تو تمام این مراحل همسر هیچوقت حامی من نبود. زندگی اون بعد از ازدواج بعد از بچه دار شدن هیچ تغییری نکرد این منم که هر بار باید با شرایط جدید خودمو وفق بدم. آخ چقدر از ازدواج و زندگی مشترک بدم اومده. یعنی واقعا درک نمیکنه؟ نمیفهمه که منم انسانم . کم می یارم. نیاز به حمایت دارم؟ تا میگم خسته شدم میگه بگو مامانت بیاد کمکت کنه.

معتقده وظیفه مامانمه بیاد بچه مو بزرگ کنه. خودش هیچگونه وظیفه ای در قبال زن و بچه ش نداره.

واقعا اصلا حوصله گله گذاری هم ندارم.

برم چایی بخورم.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۲۷
پرنسس معتمد

نظرات  (۵)

😁این روزا رو منم خواهم داشت.ولی من رو کمک هیچکدوم نمیتونم حساب کنم.مامان و خواهرم که نمیتونن چون هردوتاشون دیسک گردن دارن و نمیتونن چیزی بلند کنن یانگهدارن تو دستشون.
مادرشوهرمم که میدونم بچمو بیچاره میکنه،هنوز دنیا نیومده شروع کرده😑.

اینایی که عمل میکنن چه دلی دارن،هیچ لذتی از غذاخوردن نمیبرن.
ناخواسته حامله شدن خیلی بده،مال منم ناخواسته بود،ماه های اول فقط گریه میکردم و دوست داشتم سقط بشه😁.اماخداروشکر الان این نظر رو ندارم.
منم از الان ترس اینکه بعد این ناخواسته بشم رو دارم،باید یه راه حلی پیدا کنم براش.

چقد سختی کشیدی بعد زایمان.بابای منم یه سری مشکوک به هپاتیت بود بیچارمون کردن،اماخداروشکر چیزی نبود به خاطر کدئین هایی که بود به خاطر سردردش میخورده.
خداروشکر مال شماهم چیزی نبوده.

واا پدرشدن واسه چی؟!من از الان براش خط و نشون کشیدم😁امیدوارم آویزه گوشش بکنه،والا
پاسخ:

نیلوفر جان بدون کمک خیلی سخته. واقعا کم می یاری. من دیشب نشستم انقده گریه کردم الان تمام زیر و روی چشمام پف داره. چرا؟ چون بچه نمیخوابید. اذیت میکرد. رو اعصاب بود. دیگه نمیدونی به چه بیچارگی رسیده بودم که همسر دلش سوخت و بچه رو برای مدت کمتر از 5 دقیقه گرفت و سعی کرد بخوابونتش که صد البته موفق نشد آخر خودم با بدبختی خوابوندمش.

همون مادرشوهر رو به جان خودم هر روز میری خونشون بلکه چند دقیقه بچه رو بگیرن نفس بزنی. یادته چقدر از مهمان بیزار بودم. الان چشم به دره کی می یاد خونمون بچه رو 2 دقیقه بغل کنه نفس بکشم.

وای از اون عمل نگو که وحشتناکه.

ناخواسته باردار شدن عین مصیبته.

آره اون روزا هیچوقت یادم نمیره خیلی استرس داشتم که به بچه منتقل نشه از طرفی مجبور بودم دائم بغلش کنم و بهش شیر بدم. بچه م تازه 2 ماهش بود.

اون که نمیفهمه پدر شدن مسئولیت داره . تازه ناراحته که چرا وسط فوتبال دیدنش بچه میره طرفش و اذیتش میکنه.

من که خیلی وقته تی وی نمیبینم.

چه شرایط سختی داره، ان شالله گل پسرت زودتر بزرگ بشه و سرگرم بازی بشه بتونی کمی استراحت کنی.
منم از ناخواسته باردار شدن خیلی وحشت دارم، احساس میکنم دنیام زیرو رو میشه:/
پاسخ:

آره عزیزم خیلی سخته. انشاءالله زودتر بزرگ بشه انقدر مامانشو اذیت نکنه.

باز برای بارداری اول خیلی وحشتناک نیست. ولی برای بارداریهای بعدی خیلی سخته.

امیدوارم هیچکس ناخواسته باردار نشه. 

سلام پرنسس جونم 
خوبی ؟ 
ای وای از دست این مردا امیدوارم همسرت عاقل بشه و کمک حالت باشه واقعا درکت می کنم هر بار مادر شوهر میاد بجای الف یه باری از رو دوش زندگیمون برداره من از الف متنفر میشم چون انتظار دارم حتی اگه از پیش برنیاد خودش تلاش کنه برا همین می فهممت 
خوش برگشتی عزیزم ⁦❤️⁩
پاسخ:
تو کجایی دختر؟ وبلاگت چی شد؟ چرا دیگه نمینویسی؟ شایدم مینویسی و من از وب جدیدت خبر ندارم. یه نشونی از خودت بهم بده عزیزم.
همون قبلیه وبلاگم 
ولی خیلی کم و چرت و پرت توش می نویسم حس و حال وبلاگ نویسی نیس نمی‌دونم چرا :(
پاسخ:
آیلین جون کار شوهرت درست شد؟
آره خیلی وقته درست شده فکر کنم همزمان با زایمان تو بود که الف هم رفت سر کارش ⁦;-)⁩
پاسخ:
خب خدارو شکر. الهی همیشه خوش باشین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی