ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

کار سختی بود ولی بالاخره تموم شد. چقدر من غصه این اثاث کشی رو داشتم. چقدر نگرانش بودم و چقدر استرس داشتم.

الان دو شبه که خونه خودمون میخوابیم. خیلی حس خوبیه. خونه م رو دوست دارم. دیوارها رو رنگ کردیم. یه رنگ خیلی ملایم و دیوار پشت ال سی دی رو هم کاغذ دیواری زدیم و تی وی رو هم رو دیوار نصب کردیم. باکس زیرش هنوز آماده نشده. لوسترها هم خریدیم ولی هنوز نیومدن وصلش کنن. پرده ها رو هم پذیرایی رو نصب کردن اتاقها فعلا فقط آستریشو زدن تا بقیه دوخته بشه و بیان نصب کنن.

ماشین لباسشوییم هم باید یه نفر بیاد نصب کنه.

بقیه کارها انجام شد. روز چهارشنبه هفته قبل خانمه اومد خونه رو تمیز کرد. روز 5 شنبه دو تا خانم از باربری اومدن وسایلمو بسته بندی کردن. البته مادر شوهر و خواهرم هم بودن و خیلی کمک کردن. چون من عملا فقط میتونستم مدیریت کنم. کار خاص دیگه ای نمیتونستم انجام بدم.

چون مثلا باید استراحت میکردم. دکترم گفته بود نیاز به عمل نیست ولی باید خیلی مراقب باشی.

درواقع نباید زیاد بایستم یا راه برم. بیشتر باید بشینم یا دراز بکشم.

ولی اگه بدونین چقدر وایستادم و چقدر راه رفتم. واقعا چاره دیگه ای نبود.

روز جمعه هم دو تا مرد از باربری اومدن وسایلمو آوردن خونه جدیده. تا ظهر جمعه وسایل همه برده شد.

حالا باید این بسته بندیها باز میشد و چیده میشد.

یه نفر دیگه از باربری اومد یه خانم بود کمک کرد وسایل آشپزخونه رو تو کابینتها چیدیم.

مادرشوهر و خواهرم وسایل توی اتاقها رو چیدن تو کمدها. رو کار اونها دیگه نمیتونستم نظارت کنم چون تو آشپزخونه بودم و در حال کمک به چیدمان توی کابینتها.

ولی واقعا اونها هم خیلی کمک کردن و خیلی خوب وسایل رو چیدن. راضی بودم.

مونده بود کتابهای توی کتابخونه. همسر رو مجبور کردیم بشینه دونه دونه کتابها رو با دستمال تمیز کنه بعد بچینه تو کتابخونه. که با کلی غر غر  و نق نق و ... این کارو هم انجام داد.

الان فقط یه سری ریزه کاری مونده که یواش یواش انجام میدیم.

دیروز بعد از اداره که رفتم خونه دیدم تی وی و متعلقاتش هم وصل شده و خیالم جمع شد که حوصله م هم سر نمیره.

فکر نمیکردم همسر به این زودیها اینکارو ردیف کنه ولی زود انجامش داد.

به هر حال بعد از اداره هم دیروز تو خونه کلی کار کردم.

خیلی خیلیی دلم میخواد خونه همیشه تمیز باشه دلم میخواد حالم خوب بود و اجازه فعالیت داشتم و به تمام کارهام میرسیدم.

ولی باید مراعات کنم.

خیلی آروم آروم کار میکنم که مبادا به نی نی فشار بیاد.

خب ما فقط یه جای پارکینگ داریم که فعلا من ماشینمو میذارم. همسر ماشینشو میذاره بیرون.

همسایه ها رو هنوز رویت نکردم. حتی همسایه روبروییمونو.

راستی ما چون طبقه اول هستیم. در کنترلی پارکینگ که باز میشه چون کرکره ای هست خیلی صدا داره و صداش کاملا تو خونه ما می یاد. این یکمی آزار دهنده ست.

بعد همسایه روبرویی وقتی هود روشن میکنه صداش قشنگ تو خونه ماست فکر کنم از داکت می یاد.

اینم بده.

ولی خب هر خونه ای به هر حال یه ایرادایی داره دیگه.

فشار آب خیلی خوبه. گرمای خونه خیلی خوبه. آپارتمانمون پر سر و صدا نیست. همسایه ها بنظر خوب می یان.

وسایلم هم راحت جا شد یعنی جا کم نیاوردم.

خدارو شکر راضیم. راحت شدم. حالا تازه یادم افتاد 2 هفته دیگه عیده و من هنوز هیچی نخریدم.

این هفته 5 شنبه باید برم برای خودم لباس عید بخرم.

هرچقدر میخوام استراحت کنم و کار نکنم نمیشه. برای خرید هم باید کلی راه برم.

امیدوارم پسرم باهام همکاری کنه و خودشو محکم اون تو نگه داره و نیاد پایین منو اذیت نکنه.

مامان و بابام هم فکر کنم از دست ما راحت شدن. دیگه تو اون خونه دوطبقه تنهان. نه سر و صدایی نه رفت و آمدی. نه مهمانهای جور واجور نه پرروبازیهای دامادشون. نه مشکلات پارکینگ.

چون خونه برای دو تا ماشین جای پارک داشت ولی ما 3 تا ماشینو تو پارکینگ جا میکردیم بابام همش منتظر میموند تا ما بیرون رفتنهام تموم بشه و آخر شب ماشینشو می آورد تو/

بعضی وقتها هم همسر دیر می یومد پدرم همش بیدار بود و منتظر.

دیگه راحت شدن از دست ما.

فعلا همینا دیگه. برم به کارای اداره برسم.

من همه وبلاگارو میخونم دوستان. کامنت نذاشتنمو بزارین به حساب خستگی و تنبلی.

راستی نیلوفر جان رمز پست موقتتو به من ندادی.

مژی جان اسم عکس رو نیار عزیزم که اصلا حالشو ندارم. مرسی.

۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۳۵
پرنسس معتمد