ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

سلام علیکم.

بنا به درخواست مکرر دوستان و آشنایان تصمیم گرفتیم که توضیحاتی هر چند اندک در باب جشن تولد پسملی بدهیم.

مثل همیشه دقیقا مثل همیشه که شخص من تصمیم به انجام کاری گرفتم به ناگه خواهر شوهر گرام شروع کردن نظریه صادر کردن.

اینکار رو بکن. اونکار رو نکن. فلانی رو دعوت کن. فلونی رو دعوت نکن. اینجا بمیر. اونجا زنده بشو. از طرفی همسر هم فرمودن رو کمک من اصلا حساب نکن.

گفتم ئه؟ اینجوریه؟ باشه منم اصلا جشن نمیگیرم. فقط میرم برای خودم و پسملی لباس خوشگل میخرم میریم آتلیه عکس میگیریم تمام میشه.

دیگه هم کسی برام اظهار نظر نمیکنه. گیر آوردن ما رو.

خلاصه اینکه یک هفته طول کشید تا هم برای خودم هم برای پسری لباس خریدم.

هر روز بعد از اداره خسته و هلاک پسره رو میگرفتم میرفتم خرید. بماند که چقدر غر غر میکرد و گریه میکرد و منو به غلط کردن مینداخت در نهایت براش یه سرهمی لی گرفتم با یه پیراهن مردونه آستین کوتاه سفید با یه پاپیون همرنگ پیش بندی و یه کتونی اسپرت سفید.

برای خودم یه پیراهن کوتاه قرمز خیلی خوشگل خریدم با یه جفت کفش قرمز بسیار راحت و زیبا.

هماهنگ کردم با آرایشگاه که قبل از آتلیه برم موهامو درست کنم و بعد بریم آتلیه.

اصلا برام مهم نبود همسر بیاد یا نه ولی گفت می یام.

اون روز بچه رو گذاشتم خونه خواهرم خودم بدو بدو رفتم آرایشگاه. آرایشگره کارش خوب بود ولی خیلی خیلی کند بود دقیقا دو ساعت زیر دستش نشستم. داشت دیرم میشد.

سریع پریدم تو ماشین رفتم خونه لباسامو پوشیدم همسر هم آماده شد لباسای آدرین رو هم گرفتم رفتیم خونه خواهرم به بدبختی تنش پوشوندم. بردیمش آتلیه.

اونجا هم با زحمت بسیار عکسها رو گرفتیم.

نتیجه کار بسیار رضایت بخش بود. عاشق عکسامون شدم. بخصوص عکسهای سه نفرمون.

عکاس فرمودن شما عکس دو نفره نمیخواین بگیرین. هر دو با هم گفتیم نه بابا نمیخوایم.

گفت حیفه ها. شما که آماده هستین یه عکس دو نفره هم بگیرین. گفتیم باااااااشه.

این عکس دو نفره از همه عکسها قشنگتر شد. خیلی باحال بود

خولاصه اینکه بعدش میخواستیم بریم خونه که مادر همسر زنگ زدن ما خونه عمه همسر تشریف داریم برای شام. شما هم دعوتین بیاین.

من؟ با اون وضعیت ؟ موهای شنیون ؟ ساعت 9 شب؟

گفتیم غذای مفت !!!!!!!!!!!!!!! چرا که نه. اصلا فکر کردن نداره.

سریع رفتیم خونه همسر یک عدد اسلش پوشید با یه تی شرت. منم لباسمو عوض کردم ولی برای موهام که هم تافت داشت هم چسب مو هیچ کاری نمیتونستم بکنم (بعله ما همچین آدمی هستیم. برای یه مهمونی معمولی میریم شنیون ) برای آقا آدی هم لباس راحتی گرفتم. حوصله نداشتم یکساعت باهاش کل کل کنم و لباساشو عوض کنم. رفتیم تو ماشین آقا آدی تو ماشین شیر خورد و لالا کرد.

تو خونه عمه همسر یکساعت اولشو آقا آدی خواب بود و من در کمال آرامش یه لیوان چایی و شکلات خوردم. از صبحش عین سگ پاسوخته در حال دویدن بودم. یکمی به آرامش رسیدم موقع شام طبق معمول پسملی بیدار شد و شام رو کوفتمون کرد.

ساعت 12 شب پدرشوهر رضایت داد که بلند شیم بریم خونه.

اون شب تا فقط ساعت 3 صبح داشتم سنجاق از تو موهام در می آوردم. تمام کشها و سنجاقها رو هم در آورده بودم بازم موهام تکون نخورده بود.

شونه و برس که اصلا تو موهام نمیرفت هیچی. همونجوری خوابیدم. صبح هم همونجوری مقنعه سرم گذاشتم تا فرداش بعد از اداره کلی منت خواهرزادمو کشیدم بیاد پسره رو نگه داره من برم حموم اون موها رو سر و سامون بدم.

خب حالا دیگه اینکارم انجام شده بود ولی دلم نمی یومد برای پسملی تولد نگیرم. نشستم کلی فکر کردم به این نتیجه رسیدم کاری رو انجام بدم که خودم دلم میخواد.

تصمیم گرفتم یه تولد تو خونه بگیرم برای پسرم ولی فقط درجه یک ها رو دعوت کنم.

بعله. فقط مامی ددی خودم . مامی ددی همسر. خواهر خودم. خواهر همسر.

همین.

و صد البته رضا و ویدا که اعضای جدایی ناپذیر زندگی ما هستن. درنتیجه اونها هم بودن.

فکر میکردم یه تولد به این کوچیکی کار سختی نیست و زیاد کار نداره. و البته ..... زهی خیال باطل.

به زور همسر رو کشون کشون بردم تا بریم برای تولد خرید کنیم.

رفتیم تم تولد فروشی. تمام لیوانها و پیش دستها و پاپ کورن خوری ها و سفره یکبار مصرفها چاقوها و چنگال ها رو با تم pocoyo گرفتم. خوشگل بود.

یه happy birth day هم گرفتم برای آویزون کردن به دیوار. چند عدد بادکنک هم گرفتیم. و برگشتیم خونه. فرداش من و ویدا در حالی که پسره خواب بود خونه رو تزیین کردیم.  قشنگ شده بود. خوشم اومد.

بعد همون روز من و ویدا و آقا آدی رفتیم کیک با طرح pocoyo سفارش دادیم بعد رفتیم شیرینی خریدیم و شکلات.

به همسر زنگزدم که میوه و پاپ کورن و .... بخره بیاره.

قرار شده بود شام هم پیتزا بدیم بخورن.

خولاصه اینکه روز پنج شنبه 13 تیر همه چی آماده بود. ساعت 7 غروب مهمونها اومدن و آهنگ و بزن و برقص و پذیرایی و شام و اندکی عکس و فیلمبرداری و یه پسملی شاد و سرحال و خندان.

خوب بود خوش گذشت. چیزی که برام خیلی مهم بود این بود که به پسرم خوش بگذره چون همه رو میشناخت و عاشق بزن و برقص هم هست با وجودیکه خسته شده بود و خیلی خوابش می یومد اصلا لج نکرد کلی خندید و دست زد و رقصید و حال کرد.

کیک هم خورد پیتزا و نوشابه هم خورد. میدونم نباید بخوره . چیکار کنم بهش دادن دیگه.

اون شب بعد رفتن مهمونها تا ساعت 2 صبح داشتم جمع و جور میکردم. فرداش ساعت 7 صبح بیدار شدیم که بریم دریا.

با خواهر شوهر اینا و پدر شوهر و مادرشوهر . همسر ویلا گرفته بود بریم اونجا.

با وجودیکه خیلی خسته بودم و خوابم می یومد بیدار شدم و آدی رو آماده کردم و راه افتادیم سمت دریا. صبحونه اونجا خوردیم. تو ویلا. بعد عمه همسر هم اومدن. همه با هم یعنی کل خانواده رفتیم تو آب دریا شنا کنیم.

آقا آدرین عاشق اب بازیه. نمیدونین چه ذوقی میکرد من و باباش و مادربزرگ و پدربزگ و عمه و پسر عمه ها و عمه همسر و بچه هاشو ... همه تو آب بودیم. پسملی کیف کرد. اینم هدیه تولد من و باباش به آقا آدی.

بعد از آب تنی تو دریا برگشتیم ویلا جوجه کباب درست کردیم خوردیم. خیلی چسبید. تا ساعت 8 شب بودیم و برگشتیم خواهر شوهر اینا برگشتن کرج ما هم برگشتیم خونه مون.

این هفته سعی کردم خستگی دو هفته قبل رو جبران کنم یکمی استراحت کنم. نمیدونم چرا نشد هر روز یه کاری پیش می یاد میرم بیرون و ...

وقت استراحت اصلا ندارم. آزمایش یکسالگی پسره رو هم باید بدیم.

فردا کنسرت عمو امید برگزار میشه اینجا. 2 تا بلیت خریدم روی هم شد 140 تومن من و همسر و آدرین.

بریم ببینیم چطوریه. امیدورام خوش بگذره. برای هفته دیگه هم بلیت استخر مادر و کودک گرفتم برای اینکه با پسره بریم استخر بچه م بهش خوش بگذره.

دیگه یه همچین مادر فداکاری هستم. از خستگی رو پام بند نیستم ولی برای پسری کم نمیذارم. میبینین چقدر خوبم.؟؟؟؟

 


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۸ ، ۱۴:۵۸
پرنسس معتمد