ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

30 آبان 1402

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۳۴ ق.ظ

سلام خب امروز صبح ساعت 6 و نیم بیدار شدم همزمان با من آدی هم بیدار شد و از همون اول صبح شروع کرد که امروز مدرسه جشن داریم یا نه؟ فلان معلم می یاد یا نه؟ ساعت ورزشمون کی هست؟ مدرسه کی تموم میشه؟ تو کی می یای دنبالم؟ اگه جشن داشته باشیم زنگ چندم هست؟ و هزار و یک سوال دیگه. درحالیکه خودم زیاد حال و حوصله ندارم و ناراحتم که چرا دیشب حموم نرفتم و مریض هم هستم و میدونم که دیر شده و مقنعه ای که دیروز خریدم رو هنوز اتو نکردم و غذای آدی رو آماده نکردم و غذای خودم رو هم حاضر نکردم و تو این فکرم زودتر قرصهای آدی رو بدم که دیر نشه و همزمان فکر میکنم که آخرین بار کی شکم آدی کار کرده که نکنه تو مدرسه دستشویی لازم بشه چون هنوز شماره دو رو نمیتونه تنهایی بره معتقده پی پی کثیفه و نباید دست بزنه  ومامانش باید اونو بشوره. بهش میگم پس کی قراره خودت خودتو بشوری. میگه وقتی بزرگ شدم پلیس شدم دیگه خودم خودمو میشورم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همزمان هر جایی بدو بدو میرم که زودتر به کارها برسم آدی هم پشت سر من داره حرف میزنه و سوالهای بی پایان و پرتکرارشو میپرسه.

سریع رو دور تند به همه کارها رسیدم و آماده شدیم رفتیم تو ماشین ساعتو دیدم. 7 و چهل دقیقه بود. زنگ مدرسه ش 7 و نیم میخوره.

به هر حال تو ماشین هم همینطو یکسره سوال پرسید ولی گریه نکرد. تو دلم خوشحال بودم که امروز دیگه گریه نمیکنه. تو مدرسه رفتیم دوباره شروع کرد گریه که تو نرو تو بمون زود بیا دنبالم الان نرو یه ذره بمون. خلاصه تا 8 اونجا معطل شدم و اومدم بیرون. با عجله داشتم میرفتم که دیدم یه پیرمرد عصا به دست از ماشینها میخواد سوارش کنن و تا جایی برسونن ناخودآگاه بدون اینکه فکرکنم ترمز کردم سوار شد و گفتم کجا میری گفت فلان جا. گفتم مسیر من یه طرف دیگه ست. دیدم سکوت کرده با خودم گفتم حالا که دیرم شده عیب نداره برمیگردم و اینو میرسونم بعد میرم اداره. یکمی از دست خودم عصبانی بودم که چرا ایستادم. آخه مسیر برگشت ترافیک بود و کلی معطل شدم و تو راه هی حرص خوردم. تا اینکه رسوندمش. پیاده شد و تشکر کرد و گفت بخشید پول نقد ....

فکر کردم میخوادبگه پول نقد ندارم بدم که گفتم نه بابا این حرفیه پول نمیخواد که گفت نه پول نقد نداری بهم بدی؟ یکدفعه برگشتم با دقت نگاش کردم لباساش عصاش شرایطش آهان میدونین چی شد آقا تکدی گری میکردن. و اونجایی که گفت برسونمش هم محل کارش بود. گفتم نه پول نقد ندارم. تازه فهمیدم چرا هیچ ماشینی سوارش نمیکرد. آقا یه ماشین مفت میخواست اینو ببره سر کارش. درصورتیکه اولش فکر کردم چون تو کوچه هست و پیر هست  ونمیتونه تا سر کوچه پیاده بره میرسونمش سر کوچه که بعدش دلم سوخت و رسوندمش. نمیدونم والا خیلی وقته دیگه دلم نمیخواد به کسی کمک کنم همه کلاهبردار از آب در اومدن.

چند وقت پیش ساعت 9 شب آدی مریض بود و بردمش دکتر و بعد داروخونه یه دختر بچه ای اونجا بود گفت برای خواهرکوچیکم که تازه به دنیا اومده یه پوشک مای بیبی میخری اولش گفتم نه. بعد کارم داروخونه طول کشید و مجبور شدم بشینم دیدم به هر کی رو میندازه اون قبول نمیکنه و اینم هی زار میزنه. رفتم از صندوقدار پرسیدم قیمت مای بیبی چنده گفت 55 گفتم  باشه یکی بهش بده من پولشو حساب میکنم دختره اومد گرفت و تشکر کرد. رفتم دوباره نشستم دیدم همونطور که نایلون دستشه دوباره به هر کی میرسه مای بیبی میخواد بهش گفتم مگه برات نخریدم برو دیگه.یه لبخندی از رو خجالت زد و رفت گوشه که نبینمش و دوباره  همون کار.....

همه اینا باعث میشه دیگه دستم برای کمک به کسی نمیره متاسفانه. و این بده. این خیلی بده. راستی برام سوال شده که صندوقداره هیچی بهم نگفت؟؟؟؟؟؟؟؟ من اگه بودم میگفتم این دختر هر روز همینجاست و کارش هم همینه الکی دلت نسوزه و کمک نکن. چرا صندوقداره هیچی بهم نگفت؟؟؟؟؟؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۸/۳۰
پرنسس معتمد

نظرات  (۲)

۰۱ آذر ۰۲ ، ۱۳:۳۸ مژگان از گرگان

سلام عزیزم خوبی؟

گل پسرت خیلی با حاله ها! فقط اونجایی که معتقده پی پی کثیفه و نباید دست بزنه  ومامانش باید اونو بشوره

کم کم با ترفند جایزه و تشویق و راه های دیگه ترغیبش کنید خودش خودشو بشوره اینجوری ممکنه به خاطر همین موضوع تو مدرسه خودشو نگه داره و خدای نکرده باعث یبوست و دل درد و شقاق و این چیزا بشه

بابت کمک هم واقعا آدم می مونه چیکار کنه. منم خودم خیلی دلم برای بچه ها و پیرمرد و پیرزن های فقیر میسوزه. ولی معمولا پول نقد همرام نیس. کمک هم بخوام بکنم یه خانواده ای رو میشناسم که به معنای واقعی کلمه محتاجن معمولا کمک نقدی و غیر نقدی رو به اون  خانواده میرسونم

پاسخ:
سلام عزیزم. من خوبم. پسری  هم خوبه. قربانت. تو چطوری؟ دخترهای گلت چطورن؟ 
آره بچه م تمیزه خیلی. ولی خب بعضی کارهاش غیر منطقیه دیگه. بچه تر بود خیلی وسواس بود الان خدارو شکر بهتر شده.
ای بابا از یبوست نگو که این بچه دیوانه م کرده. هر روز شربت peg میخوره بازم چند روز چند روز شکمش کار میکنه البته خب خیلی کم غذاست.
راستش دلم برای همه کسانی که درخواست کمک میکنن میسوزه حس میکنم آدم باید خیلی بی خیال عزت نفسش بشه که اینجوری درخواست کمک کنه ولی این آدمها انگار خیلی خنثی شدن و اصلا حسی ندارن یا دارن و اهمیت نمیدن. نمیدونم والا. امیدورام روزی برسه که هیچ کس محتاج نباشه و همه تو رفاه زندگی کنن. 

سلام

برا بچه هایی که اینجور درخواستهایی دارن بعضی ها معتقدند فقط باید خوراکی بهشون بدیم .تا چیزی به کسانی که وادار شون می کنند به اینکاره نرسه.

پاسخ:
کاملا حق با شماست. از این به بعد فقط خوراکی میدم بهشون. آخه دلمم براشون میسوزه. بچه هستن. خیلی گناه دارن. ولی خب چه میشه کرد؟ دنیا همینقدر بی رحمه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی