ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

بالاخره انتخاب شد. البته من همچنان مرددم و چندان راضی هم نیستم. ولی خب اسم بهتری پیدا نکردیم.

پسرم اسمش آدرین شد. یعنی همسر دید که من خیلی تو تصمیم گیری مرددم گفت پس بسپار به من. بذاریم آدرین.

بنظر میرسه دیگران هم این اسمو بیشتر می پسندن. ما هم گفتیم فعلا اوکی. تا اطلاع ثانوی و در صورت پیدا نشدن نام بهتر اسمش همینه دوستان عزیزم.

ماه رمضون سخته تو اداره کار کردن. بهمون کوفت هم نمیدن. قدیما حداقل دو تا قطره چای میریختن تو حلقمون. الان اونم ازمون دریغ میکنن.

تو آیه دوم آیت الکرسی میگه هیچ اجباری در دین نیست. پس چرا تو این مملکت همه چی اجباریه؟

جمعه رفته بودیم بابل ملاقات پدر همسر تو راه برگشت هر چی فکرشو بکنید خوردیم. حتی بستنی هم لیس زدیم. به همسر گفتم اگه ما رو بگیرن من عذرم موجهه باردارم و نمیتونم روزه بگیرم ولی تو رو صد در صد جریمه میکنن شلاقت هم میزنن تازه.

گفت داریم تو مملکتی زندگی میکنیم که اگه تو خیابون چیزی بخوری میبرنت شلاقت میزنن. این همه عقب موندگی رو کجای دلم بزارم؟

البته باهاش موافقم. ولی خب چه میشه کرد. همینه دیگه. باید بار و بندلیو ببندیم و از این مملکت متواری شیم.

من معمولا تو تصمیمگیریها خیلی سریع عمل میکردم. ولی تو قضیه اسم بچه و تعیین نوع زایمان اصلا نمیتونم تصمیم بگیرم.

با هرکسی صحبت میکنم نظرم برمیگرده. یکی میگه طبیعی خوبه میگم باشه طبیعی می زام. یکی میگه نه بابا طبیعی چیه وسطش می مونی و به غلط کردن می یفتی. بعد میگم ای وای راست میگه ها چه کاریه؟ سزارین میکنم. خیلی شیک و مجلسی میرم میخوابم بچه م نیم ساعت بعد بغلمه.

بعد میگن ولی سزارینم بعدش حتی یه خمیازه هم بکشی درد شدید میکشی. میگم وای نه همون طبیعی میزام.

بعد میگن ولی طبیعی  ممکنه چسبندگی و بخیه و ..... بگیری و پدرت در می یاد. میگم ای وای چه کاریه خب؟ همون سزارین میکنم.

آخرش نفهمیدم باید چیکار کنم.

دکتر خودم که خیلی سختگیره و زیر بار سزارین بی مورد نمیره. اما میشناسم دکتری رو که سزارین میکنه. باید تصمیم بگیرم اگه قرار به سزارین باشه باید همین الان دکترمو عوض کنم.

وایییییییییییییییی من چرا نمیتونم تصمیم بگیرم. نمیشه سزارین کنم ولی درد نکشم؟؟؟؟؟؟؟

اصلا چرا زایمان انقدر سخته؟ بخدا ما خانمها گناه داریم. چرا انقدر در حقمون اجحاف شده؟

چرا همه بدبختیا مال ماست؟ چرا دختر زاییده شدیم؟



۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۴۴
پرنسس معتمد

دیگه باید در باب محاسن همسر عزیز و مهربونم یه کتاب بنویسم.

یه توضیح کلی بدم خدمتتون که همسر اینجانب اصلا و ابدا آدم مذهبی نیست. کلا این مسائل رو کوته فکرانه میبینه. خب منم مذهبی نیستم ولی به خدا خیلی اعتقاد دارم و نماز هم میخوندم قدیما. از ماه 5 بارداری دیگه نخوندم. برام سخت شده بود منم تنبلی کردم و دیگه نخوندم ولی بعد از زایمان دوباره شروع میکنم.

حالا این همسر اینجانب باوجودیکه اصلا این چیزارو قبول نداره ولی هیچوقت نماز خوندن منو به سخره نگرفت و تو این قضیه سنگ اندازی نکرد. کلا به این مسائل کاری نداره. (چهار تا فاکتور مثبت هم داره دیگه)

ولی خیلی جالبه که این آدم درمواقع حساس زندگیش خدا و پیغمبر رو قبول داره از درگاهشون کمک هم میخواد.

یکی از این مواقع حساس زندگی زمان فوتبال دیدنه. بسم الله بسم الله میگه یا ابوالفضل میگه. یا خدا میگه.

خلاصه یهو یه انسان معتقد میشه.

فکر کنم تو تمام زندگیش همسرم هیچوقت نذر نکرده بود. تا اینکه....

روز تصادف پدرش زمانی که پدرشو بردن اتاق عمل آقا نشست به درگاه خدا نذر کرد که اگه پدرش زنده بمونه و دستشم قطع نشه و درست بشه فلان کار رو انجام میده.

فکر میکنین چه نذری کرد؟ خداییش چی فکر میکنین؟؟؟؟

چند روز پیش اومد بهم گفت ببین یه نذری کردم تو رو خدا مانع انجامش نشو. گفتم تو؟؟؟؟ نذر؟!!!!!‌ از کی تا حالا تو خداشناس شدی؟؟؟؟؟؟

حالا چه نذری کردی؟

گفت ببین من باید حتما این کار رو انجام بدم.

گفتم خب بگو. چه گندی زدی؟

گفت به خدا گفتم اگه پدرم اوکی بشه و همه چی بخیر بگذره من یه بچه از پرورشگاه می یارم و بزرگش میکنم.

یه توضیحی اینجا بدم من اصلا با این کار مخالف نیستم از بچگی هم تمایل خیلی زیادی به اینکار داشتم ولی الان که هنوز بچه خودمون بدنیا نیومده و این آقای همسر هم شدیدا گشاد تشریف دارن و تو امورات منزل کمک نمیکنن و منی که توان و انرژی بالایی ندارم و همین الان هم غصه اینو دارم که چطوری هم به بچه برسم هم به کارهای خونه هم کار اداره هم کار بیرون هم مهمانهای وقت و بی وقت و ........

نمیدونم قراره چطوری از پسش بر بیام.

الان تنها چیزی که کم دارم یه فرزند دیگه ست.

بعدشم این دیگه چه جور نذریه که قراره من رو هم 100 درصد درگیر کنه؟؟؟؟ مگه برای همچین نذری نباید قبلش رضایت من رو هم میگرفت؟؟؟؟؟؟

آقا تو عمرش هیچ نذری نکرده حالا اومده واسه من یه نذری کرده که تا آخر عمرش هم خودش درگیرشه هم من.

اصرار هم داره که زودتر اقدام کنیم.

البته میدونم به این راحتیا هم نیست. شاید به مایی که خودمون بچه داریم و بچه مون هم پسره یه بچه دختر ندن.

تازه اسمشم قراره بزاریم سلنا. یعنی بچه adopt شدمون اسم داره بچه خودمون که حدود یه ماه دیگه بدنیا بیاد هنوز اسم نداره.

هر روز هم به من میگه ببین بین بچه هامون فرق نذاری. به هر دو یکسان محبت کن.

منم فقط چپ چپ نگاش میکنم. میگم آره تو برو دنبال تفریحاتت من بمونم و این خونه و زندگی و دو تا بچه قد و نیم قد.

یعنی نذر دیگه ای اون لحظه به ذهنت نرسید. نتونستی یه ذره به خودت زحمت بدی یه نذری بکنی که فقط خودت موظف به انجامش باشی؟؟؟؟

بهش گفتم من مخالف اینکار نیستم. ولی الان به هیچ عنوان نمیتونم. باید صبر کنیم این بچه از آب و گل در بیاد بعد راجب اون فکر کنیم. تازه نیاز نیست حتما بیاریمش پیش خودمون میتونیم هزینه هاشو کامل تقبل کنیم.

گفت یعنی از داشتن کانون گرم خانواده محرومش کنیم؟

گفتم مسئولیت خیلی سنگینیه. تو اصلا نمیفهمی داری چیکار میکنی. به این آسونیها هم نیست.

همسر که زیر بار نمیره. ولی من بعید میبینم adopt کردن به این راحتیا باشه. احتمالا فقط بتونیم سرپرستیشو قبول کنبم. که خب این هم کار خوبیه.

پدر همسر هم هنوز تو بیمارستانه حدود 15 تا 20 روز دیگه هم باید بمونه. دیگه از اون و توقعات و انتظاراتشون از کادر بیمارستان نگم دیگه. فکر میکنن اونجا هتل 7 ستاره ست و همه باید دربست در اختیارشون باشن.

بماند. حال ندارم الان راجب اون صحبت کنم.

دیگه ساعات طولانی تو اداره نشستن برام سخت شده حس میکنم خیلی به معده م فشار می یاد . هنوز تو ماه هشتمم. این ماه هم تموم بشه برم تو 9 ماه حداقل میگم دیگه اخراشه. هنوز سیسمونی رو تکمیل نکردم. این هفته باید به فکر اینها هم باشم.

در مورد اسم هم از بین این چند تا یکی رو انتخاب میکنیم

آرسام . آیهان. ادوین. آدرین. مرتیا.

خودم هیچ کدوم رو خیلی دوست ندارم. ولی به هر حال باید یکی رو انتخاب کنیم دیگه. همسر میگه آدرین بگیریم که بین المللیه . دیگه خسته شدم. از این چند تا هر کدوم شد دیگه برام مهم نیست.



۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۰
پرنسس معتمد

همسر مدارک پدرشو برد به دو عدد متخصص تو بابل نشون داد. عمه همسر که هم پرستاره هم تهران زندگی میکنه هم مدارک رو برده به 2 عدد متخصص دیگه تو تهران هم نشون داده.

همشون یه توصیه مشترک کردن.

فعلا دست به کتفش نمیزنیم نباید حرکتش بدین. چون فعلا ثابتش کردن. باید همینطور بمونه همینجوری خودش جوش بخوره و بعد با فیزیوتراپی هم دستش هم کتفشو درمان کنیم.

پس نیاری نیست انتقالش بدن تهران. نیاز نیست جراحیش کنن. نیاز نیست اون همه هزینه کنن.

آخیشششششششششششششش خدا کنه نظرشون عوض نشه.

فعلا خطر از بیخ گوشمون رد شد. امیدوارم داستان جدید شروع نشه.

دیشب همسر میگفت ای وای قیمت ماشینها چرا انقدر زیاد شده؟ حالا چطوری برای بابام ماشین بخریم؟!!!!!

ماشین بخریم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بخریم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! کی بخره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ما بخریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمیدونم همینجوری گفت یا واقعا قصد داره برای پدرش ماشین بخره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به ما چه ربطی داره؟؟؟؟ بنظر میرسه نمیخوان ماشینو تعمیر کنن میخوان همینجوری بفروشن و یه ماشین جدید بخرن.

به سلامتی پول نداره بده باباش برای خودش ماشین بخره.

وای بیصبرانه منتظرم آخر ماه بشه موعد چکها برسه این مردک پولارو بریزه چکها رو پاس کنه. آخه همینطوری داره یکریز پول خرج میکنه. البته مامانش بهش گفته کارت بابا هست توش پول هم هست بگیر کارتو با این کارت خریدارو انجام بده.

آقا ولی قبول نکرد و همه هزینه رو داره از جیب میده. خدا به خیر بگذرونه. امیدوارم چکها پاس بشه.

این روزها بیشتر وقتها تو خونه تنهام. بیشتر شبها هم تنهام. چون همسر درگیر بیمارستان و کارهای پدرشه.

امروز نوبت دکتر دارم باید برم سونوگرافیمو نشونش بدم و چک بشم. میخوام بهش بگم تورو خدا منو سزارین کن من توان و تحمل درد زایمان طبیعی رو ندارم. یه ذره التماسش کنم شاید دلش برام بسوزه. البته این دکتره خیلی خشک و جدی و بداخلاقه. نمیدونم چطوری باید راضیش کنم. اصلا نمیشه زیاد باهاش حرف زد زود عصبانی میشه. بیشعور.

خدمتتان عرض کنم که تو ماه هشت بارداری هستم. هنوز بنظرم خیلی مونده تا تموم بشه. این روزا پسرم خیلی شیطونی میکنه. ولی من کلا زیاد تحویلش نمیگیرم. چرا؟؟؟ نمیدونم. هنوز حس خاصی بهش ندارم. بچه ست دیگه.

تمام فکرم بیشتر مشغول نحوه زایمانمه. میترسم از زایمان. این چه داستانیه دیگه. اصلا چرا مذکر آفریده نشدیم؟ خیلی راحتن مردا.

یه عالمه خرید دارم. هوا هم گرم شده و ما اسپیلیت واجب شدیم. باید بخریم. با کدوم پول؟؟؟؟ خدا داند و بس.

تو اداره هم هنوز این چیلرها رو روشن نکردن داریم آب پز میشیم اینجا. هوا هم اینجا شرجیه. آدم نفسش بند می یاد. ابلهان میخوان از شنبه دیگه روشن کنن. واقعا تحملش سخته.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۵۷
پرنسس معتمد

از مهر پارسال که ما خونمونو خریده بودیم و بخاطرش کلی زیر بار قسط و وام و چک رفته بودیم نگران ماه اردیبهشت امسال بودیم. چرا؟؟

چون تو اردیبهشت همسر سه عدد چک داشت که باید حتما پاس میشد. از اونجاییکه بعد خونه خریدن اوضاع مالی ما جوری پیش میره که خیلی هنر کنیم هر ماه بتونیم قسطامونو و چک هامونو پاس کنیم و به خرج خونه هم برسیم. چون جدای خونه خریدن ما برای تجهیزات داخل خونه هم بین 30- 40 میلیون هزینه کردیم که اینها هم همه وام بود که گرفته بودیم.

القصه اینکه توی این چند ماه نتونستیم هیچ پس اندازی داشته باشیم. البته از عهده خودمون براومدیم و از کسی کمک نخواستیم.

تو این هاگیر و واگیر من یکی از وامهایی که گرفته بودم 7 میلیونش برام مونده بود. یعنی سعی کردم ندید بگیرمش. به چند دلیل.

چون همسر خیلی آدم آینده نگری نیست و ما داریم بچه دار میشیم نباید خالی بشیم و از طرفی بعد از اینکه رفتم مرخصی زایمان حقوقم خیلی کم میشه و من باید از عهده خرج خودم و قسطهام بر بیام.

ما دو تایی با هم ماهی 5 میلیون فقط قسط داریم. هر ماه هم چک داشتیم. برای ماه اردیبهشت جدای قسطهامون حدود 20 میلیون هم چک داشتیم یعنی داریم. خب با خودمون فکرکردیم که ما الان اگه قسطهامونو بدیم نمیرسیم چکهامونو پاس کنیم.

پس اول ماه که شد تصمیم گرفتیم این ماه قسطها رو پرداخت نکنیم و تمام حقوقمونو بزاریم برای پاس کردن چکها. جالب اینجا بود که این ماه جدای چکها، بیمه ماشین همسر هم تمام میشد و حدود 2 میلیون هم ماشین رو بیمه کرد.

و من دیدم هیچ رقمه این چکها پاس نمیشه مگه اینکه من اون 7 میلیون رو بیارم وسط که همین کار رو هم کردم. البته بازم جور نشده بود.

بالاخره از خیلی چیزا زدیم  تا تونستیم این مبالغ چکها رو ردیف کنیم. ولی میدونستیم ماه سختیه و باید تو هزینه هامون خیلی صرفه جویی کنیم.

چکها مال آخر ماهه. به همسر گفتم همین الان پولها رو بریز به حساب جاریت تا خیالمون جمع باشه و دیگه استرس خرج کردن پول رو نداشته باشیم.

گفت حالا چه عجله ایه؟ آخر ماه میریزم دیگه.

سه شنبه هفته قبل یعنی دقیقا شب قبل از نیمه شعبان.

ساعت 7 غروب بود که دیدم همسر هنوز نیومده خونه زنگ زدم ببینم کجاست. دیدم جواب نمیده. صبر کردم ببینم خودش کی بهم زنگ میزنه . حدس زدم دستش بند باشه.

بعد از یک ربع دیدم هنوز زنگ نزده. دوباره زنگ زدم بازم جواب نداد.

یکمی مشکوک شدم. معمولا جواب میده.

تا اینکه نیم ساعت بعد خودش زنگ زد و با یه حالت پریشون گفت پدرش تو جاده تصادف کرده یعنی ماشینش چپ کرده و الان تو بیمارستان فلان شهره.

خیلی هم به هم ریخته و نگران بود. پرسیدم حالش چطوره؟ گفت دست چپش نابود شده. رگش و اعصابش قطع شده و از سه جا شکته و کتفش هم خورد شده و ....

حالا اون شب اصلا متخصص عروق پیدا نمیکردن. چند تا  دکتر معروف ساری همه مرخصی بودن. مجبور شدن پدرش رو از بیمارستان زیراب ببرن بابل یه بیمارستان دولتی. چون یه خانم دکتری اونجا متخصص عروق بود و میتونست جراحیش کنه که البته اون هم تا ساعت  7 غروب جراحی داشت و رفته بود که به مراسمش برسه. فکر کنم عروسی دعوت بودن.

تا اینکه از بیمارستان زنگ زدن و بهش گفتن مریض بدحال داره و باید بیاد.

خانم دکتر اومد و قبل اینکه بره اتاق عمل گفت ممکنه مریضتون دووم نیاره ممکنه دستش قطع بشه هر احتمالی رو بدین. من تلاش خودم رو میکنم ولی من فقط میتونم رگشو پیوند بزنم اعصابش دیگه کار من نیست. الانم نمیتونیم دست به کتفش بزنیم. اون باید جدا طی چند مرحله عمل بشه.

خلاصه اینکه از همسر رضایتنامه گرفتن و رفتن اتاق عمل.

ساعت 10 و نیم شب عمل شروع شد و تا 6 صبح ادامه داشت.!!!!!

از اون طرف هم مادر همسر رسیده بود بیمارستان و عموهای همسر و دختر عموی همسر هم بودن بیمارستان. همه تا صبح بیدار و منتظر بودن.

منم خونه بودم دیگه ولی هر چند ساعت یکبار زنگ میزدم و وضعیت رو سئوال میکردم.

بعد از عمل دکتر گفت از رگ پاهاش گرفتیم و به دستش پیوند زدیم. عصبش رو هم درست کردم. سه تا شکستگی دستش هم ارتوپد عمل کرد ولی کتفش رو نمیتونیم فعلا دست بزنیم.

اما ممکنه این پیوندها جواب نده و دستش سیاه بشه و مجبور بشن دستشو قطع کنن.

همسر و اطرافیانش خیلی استرس داشتن. پدره رو بردن آی سی یو.

همون روز همسر ساعت 10 صبح داغون اومد خونه و فقط رفت روی تخت خوابید. البته هر 10 دقیقه یه نفر زنگ میزد و حال پدرشو میپرسید. دیگه نگم که همه فامیلاشون از همه جای ایران برای عیادت اومده بودن. البته تو آی سی یو اجازه ملاقات نداشتن. ولی خب دیگه اومدن دیگه. منم استرس اینو داشتم که الان همشون می یان خونه ما میمونن و ما تو این اوضاع و احوال من و شرایط مالی نامساعد باید چیکار کنیم.

همسر که جنازه بود به بابام زنگ زدم گفتم بیاد دنبالم تا با هم بریم میوه بخریم برای مهمانهای احتمالی.

کلی خرید کردم و اومدم خونه و تند تند خونه رو تمیز کردم. دوش گرفتم. میوه ها رو شستم و جابجا کردم که همسر گفت میخواد دوباره بره بیمارستان.

گفتم منم باهات می یام. با هم رفتیم اونجا. البته کسی رو داخل راه نیمدادن فقط پشت در ایستاده بودیم.

همه اقوامشون هم اومده بودن برای عیادت از جاهای مختلف.

پدر و مادر من هم برای عیادت اومده بودن که بعد از یه ساعت من با پدر و مادرم برگشتم خونه.

هزار تا فکر و خیال تو سرم بود. از طرفی دلم نمیخواست پدرشوهر انقدر اذیت بشه و درد داشته باشه. از طرفی تو این فکر بودم اونها که آدمهای آینده نگر و پول جمع کنی نیستن همه پولاشونو خرج تفریح و گردش و ... میکنن. درنتیجه این همه هزینه های بیمارستان و .... کی باید بده؟؟؟؟ همسر؟؟؟؟؟؟ اونم با پولی که به زحمت برای پاس کردن چک جمع کرده بودیم.

اون شب همسر اومد خونه و من خیلی سعی کردم به یه طریقی بفهمم تا اینجا چقدر هزینه کردن و از این به بعد چقدر قراره هزینه کنن.

پرسیدنش سخت بود چون هر جوری سوال میکردم فوری میگفت تو فقط به فکر پولی؟

نه من فقط به فکر پول نیستم ولی خب چک که شوخی بردار نیست. دیگه قسط نیست که بتونیم این ماه پرداخت نکنیم. درضمن اگه بخوایم همه اینا رو جمع کنیم و بزاریم برای ماه دیگه واقعا از پسش بر نمی یایم. تازه من برای بند ناف بچه هم  باید اقدام کنم اونم 2 میلیون و 700 هزار تومن هزینه ش میشه که همش فکر میکردم اونو دیگه باید چیکار کنم.

یعنی در بهترین شرایط هم از پسش بر نمی یایم چه برسه بخوایم هزینه جراحی های پدرشوهر  رو هم بدیم.

خلاصه یه جوری از زیر زبونش کشیدم که هزینه چقدر شد که گفت چون بیمارستان دولتی بود و با آمبولانس منتقلش کردن فعلا هزینه ای پرداخت نشد.

یکمی خیالم راحت شد. گفتم آخیش. این هم حل شد. ولی   .....................

حالا که چند روز از عمل جراحی گذشته باید برای کتفش هم یه فکری بکنن. اگه همون بیمارستان عمل کنن که هزینه ش فکرکنم خیلی کم بشه. اما حضرات اون بیمارستان رو قبول ندارن و از دیروز تا حالا در بدر دنبال یه دکتر خوب تو تهران و تو بیمارستانهای خصوصی هستن.

هر چی بیشتر هم میگذره مصمم تر میشن.

هی با خودم حساب کتاب میکردم که یعنی هزینه ش چقدر قراره بشه که کاشف بعمل اومد اگه ببرن بیمارستان خصوصی تهران با اون دکترایی که فوق تخصص دارن هزینه جراحیش حدود 50 میلیون تومن میشه.

حالا از دیشب تا حالا دارم دیوونه میشم که اینا قراره چیکار کنن و با خودشون دقیقا چی فکر کردن.

خودشون که 50 میلیون ندارن . قراره کی این پولو پرداخت کنه.

آخه آدمی که تو این جور مواقع دنبال بهترین بیمارستان و بهترین درمان میگرده نباید قبلش برای خودش به اندازه کافی پول پس انداز داشته باشه؟؟؟؟؟ که اینجور مواقع بارشو رو دوش کس دیگه ای نندازه؟

حالا موندم قراره چه اتفاقی بیفته. 20 میلیون پول چک رو هم همسر بده به اونها برای 30 تومن بقیه قراره چیکار کنه؟

دیشب از این فکر و خیالها فقط 2 ساعت خوابیدم. تقریبا تمام شب بیدار بودم. واقعا نمیدونم میخوان چیکار کنن. و اصلا رو چی حساب کردن که میخوان این همه هزینه کنن.

نمیگم نباید به فکر درمان باشن. میگم یعنی اون زمانی که من همیشه میگفتم آدم باید به فکر پیری و کوریش باشه همه میخندیدن و مسخره میکردن که ما معتقدیم باید زندگی کنیم و هر چی داریم صرف تفریح و گشت و گذار کنیم حالا اینجور مواقع چه تصمیمی باید بگیرن؟

دقیقا تو همین ماه باید همچین اتفاقی می یفتاد؟؟؟؟؟؟

تو این چند روزه خیلی چیزا تو ذهنم اومد. همسر این روزا خیلی ناراحته و بیش از اندازه استرس داره. داره دیوانه میشه.

کم مونده سرشو محکم بکوبه به دیوار. از بس فکر کرده مغزش داره منفجر میشه و هر لحظه احتمال داره سکته مغزی کنه.

نمیدونم چرا این روزا بیشتر یاد کارهای بدش می یفتم. اون دورانی که منو اذیت میکرد. به پدر و مادرم بی احترامی میکرد. بی ادبی میکرد. ملاحظه من و خانواده مو نمیکرد.

نمیدونم چرا هر دفعه که داغون دیدمش فقط یه کلمه تو ذهنم اومد (کارمای اعمال).

فکرشم نمیکردم اینجوری تقاص پس بده. چون از طرفی شاهد درد کشیدن پدرش و ناراحتی مادرش هست. از طرفی باید تصمیم بگیره چیکار کنن برای باباش. از طرفی از نظر مالی تو مضیقه ست.

یاد خودم می یفتم که بابت کارهاش چقدر غصه میخوردم و از ناراحتی پدر و مادرم ناراحت میشدم و ....

ولی این چه جور تقاص پس دادنیه که منم درگیرشم؟؟؟ که منم باید غصه بی پولیمونو بخورم؟ این چه جور عدالیته؟

راستی گفته بودم که شوهرم با شوهرخاله م اصلا خوب نبود و کاری کرده بود که من با خانواده خاله اینا بعد از ازدواجم کلا قطع رابطه بودم؟

همون خاله ای که پسرش چند ماه پیش فوت کرد و من بزرگترین حسرتم این بود که منی که از بچگی با پسر خاله و دختر خاله م بزرگ شده بودم تو 3-4 سال اخیر خیلی کم دیدمش و خیلی کم باهاش برخورد داشتم که مبادا آقا بهش بر بخوره.

شوهر خاله من یه وکیل خیلی معروفه و وضع مالی خیلی خیلی خوبی دارن و خب من نمیدونم ولی بعضی ها میگفتن برای موفق شدن تو پرونده هاش یه سری کارهایی هم میکنه که به مذاق خیلی ها خوش نمی یاد.

یادم نمیره همون روزای اول که پسر خاله م فوت کرده بود اومده بود بهم میگفت فلانی و فلانی که شوهرخاله تو میشناسن همه گفتن حقش بود همچین اتفاقی برای پسرش افتاد.

این جمله خیلی دلمو سوزونده بود. نه بخاطر اینکه به شوهر خاله م حرفی زده بخاطر اینکه به هر حال یه خانواده پسر 24 سالشونو تو یه تصادف از دست دادن و تو بدترین شرایط روحی بودن و اون خانواده خاله من بود و به من خیلی نزدیک بودن مطمئنا این جمله برای من خیلی سنگین بود.

دیشب همش تو دلم بهش میگفتم حالا خوبه من بیام بهت بگم چون تو آدم بدی بودی و اینهمه مارو اذیت کردی حقت بود همچین اتفاقی برای خودت و خانواده ت افتاد؟؟؟؟؟؟





۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۱۱
پرنسس معتمد

حالا بچه حتما باید اسم داشته باشه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

نمیشه همینجوری صداش کنیم بچه.

یا بگیم پسره!!!!!

یا میتونیم تا کوچیکه بهش بگیم نی نی.

یکمی بزرگتر شد بهش بگیم کوچولو.

یه خرده دیگه بزرگتر شد بهش بگیم عسلم.

وقتی به سن نوجوونی و گستاخی رسید میتونیم بهش بگیم هوی وحشی.

به سن جوونی که رسید بهش میگیم یابوی جاهل.

حالا برای بعدترش فرصت هست فکر کنیم. خب چه اشکالی داره؟

تنوع هم داریم. اسمش برامون تکراری نمیشه.

بد میگم خداییش؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!



۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۲
پرنسس معتمد