تحول
رفتم از این مغازه میوه فرروشی کنار اداره میوه بخرم دیدم مغازهه ناپدید شده جاش یه کبابی زدن.
تعجب کردم من خیلی پیش می یومد از این آقاهه میوه میخریدم. خیلی مهربون و خوش برخورد بود. آدم حس خوبی داشت تو مغازه اش.
از این کبابیه پرسیدم این میوه فروشی که قبلا اینجا بود پس چی شد؟؟؟؟
گفت خیلی وقته جمع شده چطور متوجه نشدین؟؟؟؟؟؟؟
راست میگه چرا دقت نمیکردم.
پرسیدم خب مغازه شون کجا رفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت کلا جمع شده . گفتم چرا آخه؟؟؟؟؟
گفت صاحبش فوت کرد مغازه رو هم بستن.
انگار یه پارچ آب سرد ریختن رو سرم.
چقدر خبر فوت میشنویم این روزا. عارف لرستانی رو هم صبح شنیده بودم.
یه جوری شدم. ناراحت شدم. آقاهه نهایت 40 تا 45 سال سن داشت. نمیدونم یعنی مرگ ما هم ممکنه نزدیک باشه؟؟؟؟؟؟؟
راستش یه خرده شرمنده شدم از 2 تا پست آخری که گذاشتم. من آدم بدی نیستم. اینجا خب کسی منو نمیشناسه. آدمهایی که ازشون حرف میزنم رو هم کسی نمیشناسه. ولی با این وجود یه خرده احساس خجالت زدگی و شرمندگی بهم دست داد.
زشته نباید راجب آدمها اینجوری حرف زد. ناراحت شدم.
ولی پس من کجا نق بزنم؟؟
پیش هیچکس نمیتونم حرف بزنم. بعضی وقتها حس میکنم بعد از اینکه اینجا می نویسم خیلی تخلیه روحی روانی میشم. ولی بعدشم دلم میسوزه برای کسانی که اینجا ازشون بد گفتم. ولی هیچوقت دلم برای همسر نسوخت ها. هیچ وقت.
ولی خب بقیه یه جورایی گناه دارن. درسته یه مشکلاتی دارن ولی خب بازم محسناتی هم دارن که جبران کنه.
نمیدونم الان فاز مهربونی گرفتم فعلا. تا فردا ببینم چی میشم.